Monarchy part : 41

آیلا را می بینم که از راهرو با مردی می دود $ لطفا یکی از مردان من را بگیرید او تیرانداز ماهری است که در قلمرو من بهترین است اجازه دهید به شما کمکی ارائه دهم
من شوالیه را رصد کردم و به او سر تکان دادم یک دست دیگر درد نمیکند آیلا پوزخندی به من زد و دستم را بوسید هنگامی که شواليه مجارستانی بر اسبی سوار شد افسارم را تکان دادم و اسب شروع به تاختن به سمت دروازه کرد مردان من هم از همین روش پیروی کردند

ساعت ها مثل سال ها گذشت طبق آنچه آگنزیا به من گفت سارقان چشمان جنگل هستند شما آنها را پیدا نمی کنید آنها شما را پیدا میکنند کنار نهر ایستادیم تا اسب هایمان آب بخورند و ما شکم مان را پر کنیم مردان از جمله من از اسب پیاده شدند و شروع به خوردن کردند مردها دور هم جمع شدند و شروع کردند به صحبت کردن
ناگهان صدای خش خش برگ ها و صدای تکان شاخه ای را شنیدم
به مردانم گفتم آنها چنین کردند برخاستند و شمشیرهای خود را بیرون آوردند
مردان از شاخ و برگ بیرون آمدند لباس تمام مشکی پوشیده بودند اینها باید دزدانی باشند که آگنزیا از آنها صحبت می کرد
یکی با لحنی آهسته گفت: • نیازی به این نیست ارباب من منتظر شما بوده است
فرانچسکو به من نگاه کرد انگار میپرسید آیا می توانیم به او اعتماد کنیم دستم را دراز کردم و روی شمشیرش گذاشتم او آرام آرام شمشیرش را پایین آورد و بقیه هم همینطور
_ بیا ما نباید او را منتظر نگه داریم
ما یک بار دیگر بر اسب هایمان سوار شدیم و آنها را به عمق جنگل تعقیب کردیم
ما به مخفیگاه آنها رسیدیم وقتی وارد شدیم زن و مرد ما را تماشا می کردند آنها ما را محاصره کردند و به شدت ما را تماشا کردند.
آنها ما را محاصره کردند و به شدت ما را تماشا کردند توقف کردیم تا جایی که نتوانستیم جلوتر برویم مرد داخل چادری شد و با دیگری بیرون آمد
< اعلیحضرت من منتظر شما بودم خوش آمدید!
مرد در حالی که دستانش را به سمت بیرون دراز کرده بود گفت من حدس می زنم که او رهبر آنها باشد با نگاهی شدید بهش خیره میشم
_ بله شنیدم حالا لطفاً خدمتکار را به من بده با لحن تند گفتم قرار نبود وقتم را با این شخص تلف کنم
< خب اول پولی را که به دیگری گفتم وقتی رهایش کردم به من بده
کیف را جلویش انداختم انگشتش را فشرد و به الی اشاره کرد مردی که ما را به اینجا رساند سریع دوید و الی را گرفت. الی را به او داد که با چشمان حریص الی را باز کرد
< خیلی خوب شما ممکن است خدمتکار خود را داشته باشید اما من میگویم دلم برای حضور زنانه اش تنگ خواهد شد او پوزخندی زد

های گایز اینم از پارت جدید لایک و کامنت بزارید حمایت کنید یادتون نره
دیدگاه ها (۶)

Monarchy part : 42

Monarchy part : 43

Monarchy part : 40

Monarchy part : ۳۹

#سنگدل part 26با صدای خدمتکار ها از خواب بیدار شد اطرافش را ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط